محل تبلیغات شما

بابا به عنوان راننده ماشین سنگین(خاور) واسه آقای الف کار میکرد.

چیزی نگذشت که اثاثمون رو جا انداختیم.و میلاد به عنوان یک‌کارگر ساده در یک فرشگاه ابزار آلات در شهرک صنعتی شروع به کار کرد.برادر بزرگترمون  هم برای انجام وظیفه خدمت ضمن پایان دوره مرخصی به شهرمون برگشت.اون ایام من و مامان و رامین روز های گرم تابستان رو سپری میکردیم.خونه ای که درش ساکن بودیم ، دورتر از سایر خونه های روستا بود.روزهای زیادی بود که تو تنهایی حوصلمون سر میرفت.هیچ جایی نداشتیم که بریم.تمام سرگرمی ما همون تلویزیون 14 اینچ قرمز بود

پارت هفدهم: اولین تجربه کاری

پارت شانزدهم: اولین تابستون تو شهر جدید

پارت پانزدهم: شروع زندگی تو شهر جدید

رو ,تو ,کار ,خونه ,های ,روستا ,به عنوان ,سایر خونه ,خونه های ,از سایر ,بودیم ، دورتر از

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها