محل تبلیغات شما

یادمه اون روز من و بابا و مامان تو شهرک،اول صبح با موتور هیوندا چقدر گشتیم.تا اینکه به شرکتی رسیدیم که داداش میلاد معرفی کرده بود،میلاد تو یه مغازه ابزارآلات کار میکرد  و تقریبا بیشتر صاحب شرکتها از اون مغازه خرید میکردن.

وقتی وارد شدم یه آقای حدوداً ۵۰_۵۵ ساله رو دیدم که بابا باهاش حرف زد و شرایط کار رو پرسید. 

پارت هفدهم: اولین تجربه کاری

پارت شانزدهم: اولین تابستون تو شهر جدید

پارت پانزدهم: شروع زندگی تو شهر جدید

یه ,مغازه ,رو ,تو ,کار ,اون ,آقای حدوداً ,یه آقای ,شدم یه ,حدوداً ۵۰ ,۵۰ ۵۵

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها